باران *****

السلام علیک ایها الامام الرئوف علی ابن موسی الرضا علیه السلام
 

دستت را می گذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده آهسته شروع می کند

به جوانه زدن...

سلام می کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا می شود...

بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا

و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا می گیرد...

زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟

دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا...

حرفهای دلم ...

مولای من! تو را امام غریب می ‌نامند، می ‌دانم بد میزبانی بودند و در مهمان ‌نوازی وفا نکردند.

مولای من! بعد از گذشت روزگار، حال تو میزبان ما هستی؛ تو میزبان گریه‌ها و نیازها؛ غم‌ها و دلتنگی ‌های ما هستی.
تو که غریبی را احساس کرده‌ای! حال غریبه‌ها به آستان کرم تو چشم دوخته‌اند و به دستان پر مهرت توسل کرده‌اند.

مولای من! می ‌خواهم از زائرانی بگویم که جاده به جاده و شهر به شهر گذشته ‌اند تا نفسی مهمان شوند و از می عشق تو بنوشند.

مولای من! می خواهم از سنگ فرش آستان مقدّست بگویم که سجده ‌گاه قدوم مهمانانت شده است؛ از کبوتران عاشقی که گرداگرد حرم پاک تو می ‌چرخند و تو را طواف می ‌کنند؛ از نسیم بگویم که بیرق گنبدت را بوسه ‌باران می کند و عطر دلربای تو و اشک تمنای زائرانت را به اوج افلاک می برد

                             مولایم حاجتم رابرآورده کن

                                         آمین رب عالمین


نوشته شده در جمعه 91/5/20ساعت 9:21 صبح توسط باران ***** نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin